آرین تپولیآرین تپولی، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

آرین و خیال بافی هایش 2

شرط بندی-فرشته نجات-ترد میل

ترد میل بابام براه مامانم تلدمیل خرید تا وزشکار بشود   وختی ان را سرهم ی میکرد من چهار دست و پا امدم نشستم روی انجا که می دووند و پستونک خوردم. انها من را ندیدند و تلد میل را زدند توی برق . من مسله توپ قلقلی پرت شدم و خوردم به دیوار .مامانم داد زد واااااااای بچم.منم گریه گریه اونگی اونگی         فرشته نجات سب ها که مامانم می رفت سرکار.من را حاضر میکرد و   میبرد پیش بابام و با او برمیگشتم خانه.یک روز سردی مامان گفت حوا سرده بزارم نی نی م بخابد اما اینگار سداهی گفت نه او را ببر.وقتی با بابا برگشتیم سخفه اتاق بالای تخت من ریخته ش...
27 مهر 1390

اتاق شیشه ای-آرین و پوریا

آرین و پوریا یک روز که نی نی بودم ی. با مامانم   رفتیم میهمانی .ان ها یک پسر کوچولو ۶ سال داشتند اسمش پوریا بود اون برام یک کتاب اورد تا بخواند و همینجوری قسه می خواند تا خسته شد.  کتاب را باز کرد گزاشت روی صورتم و گفت   بیا بقیه شو خودت بخوان !!!!! اخه  پوریا  جون چه جوریح؟؟؟؟؟؟؟؟ بیا بازی کنیم.   اتاق شیشه ای من زود دینا امدم .برای همینم مسله زقال سیا بودم.   خانم دکتر من را بودو آورد و گفت ببینیدش باید زود او را ببرم.زبانم از دهانم بیرون بود.تندی من را بردند توی اتاق شیشه ی.مامانم هم امد پیش من.از انجا بدم می امد&...
27 مهر 1390

عمه فاطمه-حاجی کوچیکه

حاجی کوچیکه وختی مکه بودم  .بابا گفت هر وقت خانه خدا   را دیدی ۳ تا ارزو کن .مامانم چشامو  گرفت و من را برد و گفت ارزوت را بگو .من گفتم خدایا مریزا را خوب کن.به همه بی پول ها پول زیاد بده و هر  کسی که بجه خواست به او بده آمین.مامانم من  را بوس کرد وگفت افرین حاجی کوجیکه. آمین. اگر باز هم برم ارزو میکنم که یک قصر داشته باشم  و مامان بابام خدمت کارام بشن     عمه فاطمه بابام یک امه ی دارد که من دوستی اش نبودم .اخه   من  خیلی از پیر هایی که صورت انها خت ختی است خوشم نمی اد.او کر و لال است و به من میگوید م ..م..د. ...
27 مهر 1390

غلط دیکته-شباهت

  شباهت بابام به مامانم تریف می کرد. دوستام که ارین را   می بینند میگند اخییییییییی چقدر قشنگه. شکل کی ه ؟بابام هم میگوید یانی ما زشتیم؟بد انها می خندند.مامانم میگوید من شکل امم هستم.یک روز موهای الکی مامانم را سرم گزاشتم .او راستی می گویدتو آینه من شکل شکله امه  جون بودم.شاید که ما دوقو لو  هستیم     غلط دیکته از حالا مامانم گفته با هم داستا ن هایم را میخانیم و  اشتباه   را پیدا کنم.من باید از هر قلت دیکته ۵ بار بنویسم.گفته حواس جم باش.خیلی زیاد مشق دارم.خانم معلم گفته ارین باید بیشتر کار کند.ارزو دارم داستان کوتا می نوشتم ...
27 مهر 1390

درس علوم:گیاهان-گنجشک بال شکسته

گنجشک بال شکسته امروز من خوش حالی ام.امروز سبح که منتذر سرویس بودم   یک گونجیشک بالش شکسته بود روی زمین بود. من از سوپری یک کارتون خالی گرفتم و گزاشتم توش .اخ جان دیگر حیوان خانگی داشتم.اما امدم خانه نبود .بالش خوب شد و پر زد ه رفت.قمگین شدم.اما خوشم که کلاق او را نخورد.آرزومه کلاقا بمیرند تا دیگه مقز گونجیشک ها را نخورند.   درس علوم:گیاهان امشب با مامانم درس علوم خواندیم.اول مامان خواند   بدش من .سه بار خواندم وگف تم خوب بود؟مامانم که  به من چپ و چپ نگاه میکرد گفت اره مثله ادم فزایی ها می خوانی فردا میبرمت کره ماه     ...
27 مهر 1390

عروسی دختر خاله-دسته گل آرین

دسته گل آرین دو سالم بود بابام من را برد سر کارش. من با در اتاق   بازی میکردم که یک نفری آمد با مهربانی گفت چطوری ارین جان. اما من که خجالتی بودم در را محکم بستم و اون افتاد روی زمین و بینی اش  شکست .من یادم نیست مامانم برام تعریف کرد ناراحتی شدم. اما مامانم گفت اون حالا خوبه و من دیگر نباید خجالتی باشم  اگر او را میدیدم میگفتم ببخشید     عروسی دختر خاله تابستان عروسی داشتیم.دخترخالم عروسی شد.من او را   زیاد دوست دارم .یک آقایی پرسید قبوله که عروس بشی اما من نشنیدم اون بگه بله.فقط اقا داماد گفت بله. انها یک کال...
27 مهر 1390

ارین و همزادش-هشت پا

هشت پا عیید شده بود و اش پخت خانه ما کسیف بود.مامان و بابام   کف زیادی ریخته بودند و انجا را می شستند من کوچولو بودم راه رفتن بلد نبودم تنهایی روی تخت بودم.بد جیق زدم و انها محلم نزاشتن چون کار داشتند واسه همین جیق  خیلی خیلی بلندتر از دینا زدم بابام دوید تا برم دارد که سر خورد افتاد زمین مامانم خاست کمکش کند که سر خورد افتاد روه ی بابام . مسله یک هشت پا.اگر بزرگ بودم دلم را میگرفتم از خنده  دلم درد بود       ارین و همزادش وقتی دینا امده بودم.گربه زرد افتابی هم زیر پله خانه   بچه دنیا اورده بود.مامانم از گربه خیلی زیاد میترسد اما...
27 مهر 1390

ورود ادم بدها ممنوع-ارزوی کوچک من

ورود ادم بدها ممنوع  ازمدرسه که امدم با مامانم وبم را دیدم خاله   راست میگفت  اون گفت داداشی موازب باش  همه جوری ادم است. یکی نوشته بود دروقگو هفت سالته و حرفای بد .من تو دفترم مینویسم از تابستان مینوشتم که دیکته یادم باشد  بدن یواش تو کامپیوتر مینویسم من کامپیوتر بلدم  تو مدرسه یادم دادند خسته که میشم مامانم یا بابام کمکم میکنند بدش برام شکل میارند  من میگم این خوب است.خوب هفت سالمه .ای کاش یه رمز داشتم که ادمای بد نیایند تو .خوبه که تنهایی نیستم     ارزوی کوچک من من رنگ سورتی را دوست ندارم.من از بازی های دخترونه &nbs...
27 مهر 1390

بی خوابی

من از خابیدن متنفرم .دوست ندارم بخابم فقط شبا   ان هم دیرترین میخابم.میگن دوای سرما خوردگی هم روم اسر ندارد.مامانم یادم داده گوسفند ها رابشمارم .هزار تا هم شمردیم  خاب نداشتم. همه گوسفندا می خابند اما من مسه جقد بیدارم واسه همین سب ها نمیتونم زود بیدار بشم اما یه وقتی شهر خاب را دوست دارم وقتی عروسیه و سدا انقدر بلنده که همه کرند یا همش تو فروشگاه راه و راه میریم . میشم عمو قر قرو  لباس مامان و بابام را میکشم و دادمیزنم خابم میادددددددددددد ...
27 مهر 1390

اسم دیگر من

    من یک اسم دیگر هم دارم.که مامانم روم گزاشته و من همیش میخندم اسمم است "تخگج " که منای خوبی دارد تشنمه -خابم میاد -گشنمه -جیش دارم ( ببخشید) . من همیشه در یکی از این حالتا استم. چی کار کنم دیگه من یک بچم فقط ۷ سالمه ...
27 مهر 1390